مسافر ايمان
رو به كعبه دل نشسته ام ،سجاده عشق را پهن كرده و تسبيح نياز به دست گرفته ام و چشم به راه ظهور تو ام چرا كه ميدانم تو از اين سو مي آيي،از شهر آفتاب.
مي خواهم كوله بار غم را بر ساحل دل تو فرود آورم.چه چيزي از اين بهتر كه با مسافر ايمان همسفر شوم،اگر مرا بپذيري.قفل دهانم را با شكايت مي گشايم كه ؛كي دل سياه شب را ميدري تا پيشاني بلند آسمان با نور وجودت نوراني تر گردد؟؟
كي زنجير ها را از حرير دستها باز مي كني؟ كي ابر غصه ها را يكايك پراكنده مي سازي؟
كي به شكفتن گل هاي دعا عنايت مي كني؟؟ كي افسانه غم را به پايان مي بري؟ كي وعده نور را ايفا مي كني؟
آه ... خيابان خيالم چه طولاني است،اگر تو بيايي.
سلام خوبین خیلی ممنونیم که به وب ما سه نفر اومدین