مسافر ايمان

رو به كعبه دل نشسته ام ،سجاده عشق را پهن كرده و تسبيح نياز به دست گرفته ام و چشم به راه ظهور تو ام چرا كه ميدانم تو از اين سو مي آيي،از شهر آفتاب.

مي خواهم كوله بار غم را بر ساحل دل تو فرود آورم.چه چيزي از اين بهتر كه با مسافر ايمان همسفر شوم،اگر مرا بپذيري.قفل دهانم را با شكايت مي گشايم كه ؛كي دل سياه شب را ميدري تا پيشاني بلند آسمان با نور وجودت نوراني تر گردد؟؟

كي زنجير ها را از حرير دستها باز مي كني؟                                                                                       كي ابر غصه ها را يكايك پراكنده مي سازي؟

كي به شكفتن گل هاي دعا عنايت مي كني؟؟ كي افسانه غم را به پايان مي بري؟  كي وعده نور را ايفا مي كني؟

آه ... خيابان خيالم چه طولاني است،اگر تو بيايي.

                                                                             

ادامه نوشته

خدا منتظر است

امروز صبح وقتی از خواب برخاستی، تو را تماشا کردم و امید داشتم که با من حرف بزنی. فقط چند کلمه و یا از من به خاطر اتفاق خوبی که دیروز در زندگی تو افتاد، تشکر کنی. اما تو سرگرم پوشیدن لباس بودی.

هنگامی که می‌خواستی از خانه بیرون بروی، می‌دانستم که می‌توانی چند دقیقه‌ای توقف کنی و به من سلام کنی، اما تو خیلی سر‌گرم بودی. زمانی که پانزده دقیقه بیهوده بر روی صندلی نشسته بودی و پاهایت را تکان می‌دادی، فکر می‌کردم که می‌خواهی با من سخن بگویی، اما تو به سوی تلفن دویدی و با یکی از دوستانت تماس گرفتی تا از چیز‌های بی‌اهمیت بگویی. من با صبر و شکیبایی در تمام مدت روز تو را نگاه می‌کردم ولی تو آنقدر مشغول بودی که هیچ‌چیز به من نگفتی.

موقع خوردن نهار متوجه شدی که چند نفر از دوستانت قبل از غذا کمی با من حرف می‌زنند، اما تو چنین کاری نکردی. باز هم زمان باقی است و امیدوارم که تو سر‌انجام با من حرف بزنی. به خانه رفتی و به نظر می‌رسید که کارهای زیادی برا ی انجام دادن داری، بعد از انجام چند کار، تلویزیون را روشن کردی و وقت زیادی را در برابر آن سپری کردی. من باز هم با شکیبایی منتظر ماندم تا بعد از تماشای تلویزیون و خوردن غذا با من حرف بزنی. هنگام خوابیدن گمان کردم که خیلی خسته‌ای. بعد از گفتن شب‌به‌خیر به خانواده، سریعاً به سوی رختخواب رفتی و خوابیدی. مهم نیست. شاید نمی‌دانستی که من همیشه با تو هستم.

من بیش از آنچه تو بدانی، صبر پیشه کردم، من حتی می‌خواستم به تو بیاموزم که چگونه با دیگران صبور و شکیبا باشی.
من به تو عشق می‌ورزم و هر روز منتظرم تا با من حرف بزنی.

چقدر مکالمه‌ی یک‌طرفه و یک‌جانبه، سخت است!

بسیار خوب، تو یک بار دیگر از خواب بر‌خاستی و من نیز یک‌بار دیگر فقط به خاطر عشقی که به تو دارم، منتظر خواهم ماند. به این امید که امروز کمی از وقتت را به من اختصاص دهی. روز خوبی داشته باشی. 
<دوست تو، خدا>

معرفي

سلام بچه ها!![گل]

امروز بعد يه مدت طولانييييي متني نوشتم كه دوست دارم خودمو بيشتر معرفي كنم چون پروفايلمون اونطور كه بايد دلچسب نبود.پس بي مقدمه شروع مي كنم :

من رونازم!17 سالمه!دختر خوشگل و خوش زبوني هستم،شوخم و كلّا ً از آدماي شوخ خوشم مياد!! سعي ميكنم تا اونجايي كه ميتونم يعني 99%مواقع كم نيارم حتي اگه از عدم برتريتم در يك مورد مطمئن باشم ،دوستام ميگن خرخونم ولي از اين واژه اصلا خوشم نمياد معدلم 19/43شده لازم نيس مسخره كنين خودم ميدونم انقد بازي گوشي كردم نتيجش شد اين[خنده]

خلاصه هرچي از خوبيام بگم كم گفتم!! از آدماي مغرور بشدت متنفرم و خودم هم سعي ميكنم غرورو از خودم دور كنم البته اهل غرور بازي و اينا نيستما[نيشخند] من از استان ارسباران شهر ... با شما دوستاي گلم ارتباط برقرار ميكنم!!محبوب همه هستم و خيلي خيلي خوبم!! ورزش مورد علاقم =شنا،...،شنا و شنا هستش،اما مسابقه هاي فوتبالو هم رد نميكنم!!بين تيم هاي ايراني طرفدار...

ادامه نوشته